حافظۀ ترجمه

حافظۀ ترجمه

حافظۀ ترجمه نوعی ابزار برای تسریع و تسهیل کار مترجم است.
حافظۀ ترجمه

حافظۀ ترجمه

حافظۀ ترجمه نوعی ابزار برای تسریع و تسهیل کار مترجم است.

Indispensable Colors

Many times I have heard that there exists nothing of no benefits in the world. Likewise, colors, whose countless functions are beyond imagination, make no exception. To a large extent, I believe without colors our world would not be a pleasant place to live (though living would be possible).

It is said that variety is the spice of life. Colors inject variety to our lives. Clothes, cars, furniture, and so on are all rolled out in colorful types. Suppose everything in our surrounding was similar in color; wouldn’t the world be a boring place to live? Therefore, the exuberancy and vibrancy of our surrounding is, in part, due to applying colors of different kinds.

Colors can speak to us; since they impart some concepts. Some examples are as follows: on the pitch, a referee punishes footballers by the use of colorful cards; a traffic light brings cars to a halt by turning red from green; in some parts of the world black is the sign of the sorrow, while white suggests otherwise. 

Of many other functions colors perform, I can mention to their roles in our health. To a typical consumer, colors tend to be an index in judging the quality of food products. To the best of my knowledge, the color of fresh meat is different to that of the old one. We avoid eating bread if its crust has turned green. And in most houses, the shininess suggests the cleanliness.

Although indispensable, the absence of colors does not lead to the end of the world. Since the human being is likely to adopt itself to changes; as the colorblind and visually impaired, surprisingly, do so.

To sum up, colors make our universe livelier, as well as many other functions they fulfill. So, their disappearance would be conspicuous. However, some people are used to its absence. 

سه اثر از الکساندر پوشکین(1837-1799) شاعر اهل روسیه

Alexander Sergeyevich Pushkin

خاطره

وقتی که روز پرغوغا به پایان می رسد و شبِ خاموش، دامن کشان، شهر خفته را به زیر سایه نیم روشن خویش می گیرد، وقتی که همه سر بر بالین آرامش می نهند و در خواب گران می روند، تازه دوران اضطراب و رنج جانگاه من آغاز می شود.

در دلم، نیش افعی غم را جانگدازتر از همیشه احساس می کنم.

در سر تب آلوده ام رویاهای آشفته را یکایک در کنار هم می بینم.

اشباح خاموش در برابر دیدگانم هویدا می شوند و رژه مرگبار خویش را آغاز می کنند.

با خشم و نفرت زندگانی خود را از نظر می گذرانم.

آن وقت به خویش می لرزم و ناله سر می دهم و دشنام گویان اشک تلخ از دیده فرو می ریزم.

افسوس که هیچ چیز نمی تواند گذشته را محو کند!

ادامه مطلب ...

شاعر و مردم



روزی دشت پهناور به کوهستان تنبل گفت: «هیچ نشان زندگی بر پیشانی تو که روز و شب سیلی خور باد است هویدا نیست.»


در همین هنگام، مردمان به شاعر که بر چنگ خود خم شده و در اندیشه فرو رفته بود گفتند: «ای خیال پرداز! وجود تو به چه کار می آید؟»


کوهستان خشمگین به دشت پاسخ داد:«این منم که از دل خاک تو خوشه های سرسبز بیرون می آورم، گرمای سوزان نیمروز را با دم سرد خود ملایم می کنم و راه بر ابرهای طوفانی که شتابان در پروازند می بندم، با سر انگشتان خود برف را به صورت بهمن در می آورم و در کوره خود یخچال های بلورین می سازم، و از نوک دو پستان سپید خویش جویبارهایی پر از آب حیات بخش به شکل رشته های باریک نقره ای به سوی تو می فرستم.»


شاعر نیز، به مردم گفت:«بگذارید سر بر دست خود نهاده باشم و فکر کنم. مگر نمی بینید که از سرچشمه دل من، آبی گوارا بیرون می جهد که نوع بشر عطش سوزان خود را با آن فرو می نشاند؟»


..........................از اشعار تئوفیل گوتیه فرانسوی(1811-1872)

         

رویای من


پیراهنی دارم به رنگ آبی آسمان


مزین به نقوش زیبای ابرها


با رگه های طلا با درخششی همچون نور خورشید


بیا تا آن را پیش پای تو پهن کنم


فقط آرام قدم بردار


چون روی رویاهای من قدم برمی داری


           ....................................ویلیام باتلر ییتس(1939-1865)

ترجمه خودم (کپی برداری ممنوع)